مصاحبه روزنامه افکار با حجت الاسلام والمسلمین موسوی خرم آبادی

  • 1393/09/27 - 12:19
  • - تعداد بازدید: 4603
  • زمان مطالعه : 14 دقیقه

مصاحبه روزنامه افکار با حجت الاسلام والمسلمین موسوی خرم آبادی

مصاحبه

مصاحبه حجت الاسلام و المسلمین سید علی حسین موسوی خرم آبادی از مبارزین و داماد شهید حیدری :

حاج آقای موسوی از چه سالی و چطور با شهید آیت ا... حیدری آشنا شدید؟

بسم ا... الرحمن الرحیم. بنده تقربیاً در سال 54 با شهید حیدری آشنا شدم. البته دور را دور اسم ایشون رو در حوزه علمیه قم شنیده بودم. شهید حیدری یک چهره شاخص مبارزاتی و یک چهره علمی بود. اما خود ایشان رو در همون سال 54 در نهاوند دیدم. البته این رو هم اضافه کنم که ابوی شهید حیدری، مرحوم آیت ا... آ شیخ محمد ولی، یک شخصیت شناخته شده ای در بین مردم لرستان و مخصوصاً حوزه علمیه لرستان بودند. ما هم تا قبل از سال 54 که به حوزه قم بیایم؛ در حوزه خرم آباد ایشون رو زیارت کرده بودیم. آیت ا... حیدری پدر، سالی یک مرتبه به حوزه علمیه خرم آباد می آمدند و برای ما طلبه های سخنرانی می کردند.

اما در مورد اینکه چطور با شهید حیدری آشنا شدیم؛ بر می گردد به زمانی که به قم رفته بودم. شهید حیدری با علمای مبارز حوزه، رابطه تنگاتگی داشت و برای مساجد نهاوند، غالباً روحانی مبارز می آورد. من هم تا پیش از آنکه به حوزه قم بیام؛ در حوزه خرم آباد، در کنار آیت ا... شهید مدنی و شهید سید فخر الدین رحیمی مبارزه می کردیم. چندین مرتبه هم دستگیر شده بودم. دو بار هم ساواک ما رو احضار کرد و دفعه آخر، خیلی شدید تهدید کرد. تعهدی هم برای دلخوشی خودش گرفت. به ما حساس شده بودند. ما هم در همون ایام بود به قم رفتیم. شهید حیدری برای ماه رمضان مکاتباتی با حوزه قم کرده بود که مبلغ بفرستند. آیت ا... طاهری خرم آبادی هم با توجه به شناختی که از ما داشت و وضعیت نهاوند و روحیات شهید حیدری، طی یک نامه ای بنده و مرحوم حاج شیخ عباس شیرازی رو به شهید حیدری معرفی کرد. شهید حیدری هم ما رو فرستاد مسجد پای قلعه که از مساجد مهم و پرجمعیت نهاوند بود.خود نهاوندیا بهش می گفتن پا قلا، شیخ عباس هم مسجد خود شهید حیدری منبر می رفت. در همون ایام بود که با شهید حیدری از نزدیک آشنا شدم و در واقع هر روز با مرحوم شیخ عباس شیرازی خدمت شهید حیدری می رفتیم.

اولین برخوردتون با شهید حیدری چطور بود؟ ایشون رو چطور آدمی دیدید؟

خب ما در اون روز ها جوان بودیم و مبارز، شهید حیدری از سال ها قبل مبارزه رو شروع کرده بود. با امام خمینی رابطه نزدیکی داشت. در اون سال ها امام به هر کسی اذن و نمایندگی نمی داد. شهید حیدری از امام خمینی اجازه داشت. شخصیتی مثل امام تا یک نفر رو از لحاظ علمی و اخلاقی نمی شناخت و تأیید نمی کرد؛ اجازه نامه نمی داد. ما مرید امام خمینی بودیم. ایشان هم مورد وثوق حضرت امام بودند. من بعد ها از داماد دیگر شهید حیدری، حجه الاسلام رجایی شنیدم که حضرت امام نوشته هاشون رو در مورد نماز که سمت و سوی عرفانی داشت و گویا کتاب اسرار نماز امام از همون دست نوشته هاست؛ به شهید حیدری سپرده بودند تا اگر حادثه ای براشون پیش آمد و ایشون هر وقت صلاح دیدند؛ منتشر کنند. شهید حیدری چنین شخصیتی داشتند. ما هم این ها رو می دونستیم. به همین خاطر، در همون ماه رمضان که نهاوند بودیم؛ فرصت رو مغتنم دونستیم و محضر این فقیه و مبارز عالیقدر می رفتیم. مباحثات علمی و دقیق و عمیق فقهی شان، تحلیل های موشکافانه سیاسی و خود شخصیت بی نظیر شهید حیدری، باعث شد در همون یک ماهی که اونجا بودیم؛ علاقه مند شخصیت بزرگ شهید حیدری بشم و مبارزاتمون رو در کنار آیت ا.. ادامه بدیم و نهایتاً با همشیره ایشون ازدواج کنیم.

در کتاب شماره 30 یاران امام به روایت اسناد ساواک، ویژه شهید حیدری، در اون اسناد گزارش ساواک از فعالیت های شهید حیدری، اسم شما هم به کرات ذکر شده و در نهایت حضرتعالی رو همراه با شهید حیدری دستگیر کردند؛ اگر ممکن است در مورد آن ماجرا توضیح بفرمایید؟

خب دستگیری ما با شهید حیدری، به قول معروف زمانی بود که دیگر صبر ساواک نهاوند و همدان سر ریز کرده بود. اون شبی هم که ما رو گرفتند؛ خیلی از جوان ها و مبارزین نهاوند رو گرفتند. خب شهر نهاوند، شهر کوچکی بود. اکثر شهر های هم اندازه نهاوند، تا همون سال های 56، 57 در جریان مبارزات وارد نشده بودند. اگر برنامه و اعتراض و چیزی بود؛ در قم و تهران و مشهد و تبریز و شهر های بزرگ بود. اکثر مبارزین اهل شهر های کوچک، در قم مونده بودند و کانون مبارزاتشون در همون شهر ها بود. مثلاً خود شخصیت بزرگ آیت ا... قدوسی. ایشون اصالتاً نهاوندی بود. اما کانون مبارزاتش در تهران و قم بود. اما شهید حیدری به اصرار مردم، بعد از فوت مرحوم پدر، به اصرار مردم آمد نهاوند. همون جا رو هم کانون فعالیتش کرد. بخاطر همین ساواک، یک دفتر در نهاوند زد. این خیلی مهمه!!! شهر کوچکی مثل نهاوند، اداره ساواک داشت. شهید حیدری هم از همون موقع که از قم مستقر شده بودند؛ عالم و مبارز از قم میاوردند. بعد از وصلت ما با خانواده ایشون، چون من در قم مستقر بودم. وظیفه هماهنگی و آوردن وعاظ به بنده محول شد. ما هم افراد بسیاری رو آوردیم. حجت الاسلام شجاعی شیرازی، شیخ عباس شیرازی که بعد از انقلاب رئیس سازمان تبلیغات اسلامی شد و در مسیر عزیمت به جبهه تصادف کرد. حجت الاسلام دکتر روحانی که نیازی به معرفی ندارند. همچنین آقای موحدی قمی، آقای فلاح یزدی، آقای موسوی قمی، سید نور ا.. طباطبایی و خیلی از علما و بزرگان، بعد از تبعید شهید حیدری، آیت ا... مؤمن که از مفاخر نظام و حوزه هستند. خب ما این ها رو می آوردیم. حرفشون رو می زدند. همین که ساواک می خواست دستگیرشون کنه؛ فراریشون می دادیم. ساواک نهاوند و همدان خیلی عصبانی شده بودند.

اگر امکانش هست بیشتر توضیح بدهید؟

خب بله. مثلاً آقای دکتر روحانی که یادم هست جمعیت زیادی آمده بودند. به طوری که نه تنها مسجد پر شده بود. بلکه خیابون های اطراف هم پر شده بود. چون مبارزین ملایر، کرمانشاه و بروجرد و این ها هم می آمدند. آقای روحانی قرار بود؛ ده شب سخنرانی کند. اما در قم علماء بدلیل حوادث بعد از 19 دی اعتصاب کردند و مجالس وعظ رو تعطیل. این قضیه هم مصادف با شب چهارم منبر دکتر روحانی بود. هر شب هم شلوغ می شد. شهید حیدری و آقای روحانی و ما یک نشستی گذاشتیم که آیا ما هم تعطیل کنیم یا نه. از طرفی مردم خیلی مشتاق و علاقمند بودند و جمعیت زیادی می آمد. از طرفی خود تعطیلی مساجد وعظ و تصمیم علما یک اعتراض و تاکتیک سیاسی بود که به قول معروف یک شوک سیاسی به مردم جامعه وارد بشه و توجه ها مردم به موضوع اعتصاب علماء جلب بشود. آخر سر تصمیم رو به استخاره موکول کردیم و سوره احزاب آیه یازدهم آمد. «هنا لک ابتلی المومنون و زلزلوا زلزالاً شدیدا». آقای دکتر روحانی هم بالای منبر رفت و آخر صحبت هاش هم گفت شب آخر است و چرا و این مسائل. مردم هم عصبانی شدند و مثل زلزله ای افکار عمومی شهر رو تحت تأثیر قرار داد. ساواک هم هاج و واج و مردد بود که ما همراه شهید حیدری، دکتر روحانی رو با لباس مبدل از شهر خارج کردیم.

یا جریان آمدن آقای موحدی قمی که قرار بود بیان نهاوند و برای مراسم مهمی سخنرانی کنند؛ دقیقاً یادم نیست. فکر می کنم چهلم حاج آقا مصطفی بود. شایعه شده بود می خواد بعد از جلسه اقداماتی علیه رژیم انجام شود. ساواک مرکز همدان هم حساس شده بود. گویا مطلع هم شده بود چه کسی سخنران جلسه است و به ساواک نهاوند گفته بود؛ ته و توی قضیه رو در بیاره که سخنران کیه و آمده یا نه. یادمه که معاون ساواک اومد منزل شهید حیدری. آقای موحدی قمی در اتاق دیگری استراحت می کرد. شهید حیدری و من و آقای یونسی، شفیعی و چند نفر از طلبه های نهاوندی، اتاق این طرف بودیم. معاون ساواک آمد و نشست و پرس و جو کرد که چه کسی قرار سخنرانی کند. ما هم دستش انداخته بودیم و می گفتیم؛ معلوم نیست و یکی از ما ها بالاخره بالای منبر پیداش می شه. معاون ساواک نهاوند رفت و موقع سخنرانی دیدیم مردم خیلی زیاد آمده بودند و از ساواک همدان نیرو آمده و ماشین های نظامی از همدان ریخته بودند. خیلی اوضاع متشنجی بود. آقای موحدی هم رفت بالای منبر و خیلی خوب صحبت کرد. ساواک آمده بود؛ ایشون رو بگیرد. ولی منتظر متفرق شدن جمعیت شد. یکی از مأمورین شهربانی که از نیروهای انقلابی و همراه ما بود؛ آقای متین، اگر زنده هست، خدا حفظش کنه، به ما گزارش داد و گفت مردم متفرق نشن و تا درب منزل آقا، سخنران و شهید حیدری رو برسونن. ما هم به مردم اعلام کردیم. نیروهای نظامی هم پشت سر مردم آمدند. تو همون شلوغی ها، آقای موحد رو با لباس مبدل، از در پشتی منزل شهید حیدری رد کردیم و با ماشینی که منتظر بود؛ فراریش دادیم. ساواک هم ریخت منزل و شهید حیدری هم با حالت کنایه اظهار بی اطلاعی کردن و گفتند نمی دونیم و احتمالاً با مردم رفته. که این خیلی برای مأمورین ساواک گرون تمام شد و شهید حیدری رو سه روز بعد با آقای زمانیان دستگیر کردند و به شهر بابک تبعید کردن.

خود شما کی دستگیر شدید؟

بله، به اونجا هم می رسیم. شهید حیدری به شهر بابک که رفته بود؛ همون موقع مرحوم ربانی املشی هم تبعید شده بودند.ایشون در شهر بابک هم، دست از فعالیت برنداشته بودند. در همون جا هم با انقلابیون سیرجان و شهر بابک ارتباط برقرار کرده بود. نهاوند هم همچنان انقلابی باقی مونده بود. آیت ا... مؤمن هم به درخواست خود آقای حیدری به نهاوند تشریف آورده بودند و در بیت شهید حیدری، بودند. خود آقای حیدری هم با انقلابیون نهاوند تماس تلفنی داشت و مخفیانه دیدار داشتند. حتی همون اوایل بیانیه تندی هم صادر کرد. ساواک دید شهر بابک هم دارد شلوغ می شود. ابتدا خواستند؛ محل تبعید را عوض کنند. بعد اون رو هم خطرناک دیدند. آخر سر هم به این جمع بندی رسیدند که به همون نهاوند برگردند؛ خطرشان کمتر است. شهید حیدری هم برگشت. اون هم با استقبال کم نظیر مردم نهاوند. مردم نهاوند سنگ تمام گذاشتند. بیش از 4 کیلومتر ماشین به پیشواز ایشون آمده بود تا ورودی ملایر آمده بودند. این همه ماشین قبل از رفتن، یک مانوری هم در شهر ملایر دادند و بعد رفتند نهاوند. اون اون موقع ملایر مثل نهاوند نبود. ملایری ها گفتند دارند شهر ما رو هم به هم میریزند. البته مزاح می کنیم. چون علماء ملایر به پیشتواز شهید حیدری اومدند. مرحوم آیت ا... میرشاولد و حجت الاسلام عباسی و جمع زیادی از مردم ملایر. به هر ترتیب شهید حیدری آمد. تقریباً 15 روز به ماه رمضان مانده بود. شهید حیدری هم بعد از اینکه امام گفتند بر شدت مبارزه بیافزایید؛ بر شدت مبارزه افزود و برای ماه رمضان آقای حجت الاسلام و المسلمین فلاح رو که از خطبای معروف انقلابی و مبارز بود؛ دعوت کردند. ایشون هم ظهر ها مسجد جوانان بود. عصر ها مسجد حاج آقا تراب. جمعیت هم، چنان می آمدند که خیابان های اطراف پر می شد. 15 رمضان بود که به ما خبر دادن، که دارن میان آقای فلاح رو بگیرن. شهید حیدری هم ایشون رو سریع فراری دادن. ساواک آمد و آقای فلاح رو پیدا نکرد و دست از پا دراز تر برگشت. مردم هم آمدند مسجد و دیدن آقای فلاح نیومده، به گمان اینکه ایشون رو ساواک گرفته؛ خودجوش ریختند خیابان و شعار دادن و شیشه بانک ها رو شکستن و به قول معروف اغتشاش کردن. من هم اون موقع مسجد پای قلعه بودم که بعد از نماز، سریع به منزل آمدم و شهید حیدری رو دیدم در حیات با لباس رسمی روحانی قدم می زند. ما رو که دید گفت شما هم لباست رو در نیار که دارن میان سراغمون. من هم به مزاح گفتم شما شهر رو به هم ریختید؛ به من چه مربوط!!. ایشون هم به مزاح جواب داد اتفاقاً اول میان تو رو می برن. همین طور هم شد. مأمورین ریختند خانه و شهید حیدری و ما رو بازداشت کردند. وقتی رفتیم شهربانی، دیدم خیلی ها رو همون شب گرفتند. مرحوم حاج درویش عصاری، حاج جواد رضی، مرحوم ترابی، اخوان عطایی که هر دو برادر الان هم آدم های انقلابی و سرشناسی هستند. سرگرد دارابی، رئیس ساواک آمد و با عصبانیت به شهید حیدری گفت: تو مگر تازه از تبعید برنگشتی، این چه بلوایی است. چرا مردم رو تحریک می کنی و شهر رو به آشوب می کشی. بعدش هم یک توهینی به روحانیت کرد. من هم که خونسرد نشسته بودم و تکیه داده بودم؛ با همون خونسردی، جواب توهین سرگرد را دادم. اون هم خیلی عصبانی شد و با پرخاش گفت. چرا تکیه دادی. بلند شو؛ که من هم با بی تفاوتی به حرفش گوش نکردم. اون هم با عصبانیت گفت الان با اسلحه می کشمت که ما هم گفتیم معطل نکن. هر کاری می کنی فقط سریع تر!!! همون شب شهید حیدری و ما رو جدا کردند و به ساواک همدان بردند و بعد ها شنیدیم با ماشین شهربانی در سطح شهر با بلند گو، اعلام می کردند؛ مردم راحت بخوابید که سران فتنه و آشوب دستگیر شدند و شهر امن و امان است و البته این ها تهدید مبارزین بود. آنجا هم بعد از بازجویی و تفهیم اتهام، که گفتند تحریک مردم و اغتشاش در شهر و اقدام علیه رژیم، روانه بازداشتگاه شدیم.

اتفاقاً در بازداشتگاه ما رو با یک فرد معتاد و لات و لا اوبالی و ضد روحانی هم اتاق کرده بودند که اون هم حرف های نامربوطی می زد. تعمد هم داشتند. می خواستن ما رو اذیت کنند. چون شب دهم بازداشت ما بود. شهید حیدری هم یک سیاستی کرد و رو به اون آقا کرد. گفت ما شب ها مراسم احضار جن و روح داریم. شما نترسید. با شما کاری ندارن. نیمه شب هم کمی کار های عجیب کرد. اون شخص هم چنان ترسیده بود و فریاد زد که من رو از این سلول خارج کنید که نهایتاً همون موقع خارج اش کردند.

بعدش چه اتفاقی افتاد؟

بعد از مدتی بازداشت ما رو به دادسرای نظامی سنندج فرستادند. اون موقع فعالین سیاسی رو دادگاه های نظامی محاکمه می کردند. چون قضات محاکم دادگستری زیر بار نمی رفتند که حکم خلاف عدالت بدهند. دستگاه هم مجبور شد از زمان رضا شاه به محاکم نظامی رو کند. ما رو اونجا بردند. ما هم از اوضاع و احوال خارج از زندان بی خبر بودیم. رفتیم دادسرا و دیدیم قرار بازداشتمون براحتی به قرار التزام به عدم خروج از حوزه همدان تبدیل شد. تعجب کردیم. اما همین که وارد شهر شدیم و اولین روزنامه فروشی رفتیم. اوضاع دستمون آمد. دولت شریف امامی روی کار آمده بود و تیتر روزنامه کیهان یا اطلاعات بود؛ دقیقاً یادم نیست؛ نوشته بود؛ دولت آشتی ملی. که اکثر مبارزین و علما را با این سیاست جدید رها کرده بودن. امام هم رشته هاشون رو پنبه کرد و گفت عقب نشینی نکنید. در کرمانشاه نهار منزل حاج آقا مجتبی حاج آخوند بودیم. خبر آزادی به نهاوند رسید. دوباره مردم نهاوند به استقبال اومدند. شعار های تندی هم دادند و تیراندازی هم شد. شهید حیدری هم سخنرانی کردند و دیگه مبارزات ادامه داشت تا چند ماه بعد انقلاب پیروز شد.

در پایان اگر صحبت خاص یا خاطره هست؛ بفرمائید؟

صحبت که زیاده. مخصوصاً بعد از انقلاب. مدیریت شهید حیدری. رفتارش. گفتارش. نحوه برخوردش. خدماتش که خودش یک مجال و مصاحبه دیگری می طلبد. فقط در مورد نحوه مدیریت شهید حیدری این نکته رو بگم با مدیریت شهید حیدری، هم در موج هیجانات انقلابی مردم کنترل شد و هم نحوه مذاکره با مأمورین شهربانی و نیروهای نظامی نهاوند، به گونه ای که بدون خونریزی و مقاومت قوای نظامی خلع سلاح شد و طبق آمار کلید اسلحه خانه تحویل شهید حیدری شد. شهر های اطراف خیلی تلفات دادند. اما در نهاوند کنترل امنیت عمومی خیلی عاقلانه و مدبرانه انجام شد. البته شعور مردم نهاوند هم مزید بر علت بود.

به نقل از روزنامه افکار- 7 تیر 1390
  • گروه خبری : خبرها,یاد یاران
  • کد خبر : 50
کلمات کلیدی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید

shahidheidari.com

مطالب، مقالات، خاطرات و عکس در خصوص شهید حیدری را به ایمیل زیر ارسال نمائید:.

address ایران، تهران

tel 09217311894

email info@shahidheidari.com

آخرین اخبار

آمار بازدید سایت

  • بازدید امروز : 430
  • کل بازدید : 369393
  • بازدیدکنندگان آنلاین : 1